این نوشتار که در چند بخش به سمع و نظر مخاطبان محترم رسانه ایی و فضای مجازی آستان حضرت شیخ صدوق می رسد دستمایه ارائه تصویری جامع، تحلیلی و در عین حال منصفانه از شیخ المحدثین است . او انسانی بود با نقاط قوت و ضعف، در دوران سختی زندگی میکرد و تلاش کرد راهی برای نجات دین پیدا کند، شاید راه او کامل نبود، اما صادقانه بود و همین صداقت، او را جاودانه کرده است. شیخ صدوق تنها ۲۳ سال داشت که غیبت کبری آغاز شد، او در سن جوانی، شاهد یکی از بزرگترین تحولات تاریخ شیعه بود. بسیاری از شیعیان در حیرت بودند، برخی میپرسیدند: «اگر امام ما غایب است و نمیتوانیم به او دسترسی داشته باشیم، پس چطور میتوانیم بگوییم امامت ضروری است؟» برخی دیگر میگفتند: «شاید امامت دیگر لازم نیست ،شاید باید خودمان با عقل خود دین را بفهمیم.» برخی حتی شک میکردند که آیا امام دوازدهم اصلاً وجود دارد یا نه. مخالفان شیعه نیز از این فرصت استفاده کردند ، آنها میگفتند: «شیعیان میگویند امام دارند، اما او کجاست؟ چرا خود را نشان نمیدهد؟ چرا به پیروانش کمک نمیکند؟» این شبهات، برای بسیاری از شیعیان ساده، گیجکننده و نگرانکننده بود. شیخ صدوق در برابر این بحران، راهحلی پیشنهاد کرد که هم ساده و هم عمیق بود. او گفت: «درست است که امام دوازدهم در غیبت است و ما نمیتوانیم مستقیماً به او دسترسی داشته باشیم، اما ما سخنان یازده امام قبلی و پیامبر اکرم را داریم. این سخنان برای ما کافی است، اگر ما به این احادیث رجوع کنیم، نیازی به حضور فیزیکی امام نداریم. احادیث، امامان حاضر ما هستند ، این دیدگاه، تأثیر عمیقی بر جامعه شیعی داشت. برای اولین بار، شیعیان فهمیدند که میتوانند بدون حضور فیزیکی امام، به زندگی دینی خود ادامه دهند، به شرط اینکه به احادیث ائمه گذشته متکی باشند. این درست همان کاری بود که شیخ صدوق میخواست انجام دهد: حفظ و تدوین این احادیث به گونهای که برای همه شیعیان قابل دسترسی باشد. او کتابی نوشت تحت عنوان «کمال الدین و تمام النعمه» که در آن به شبهات درباره غیبت پاسخ داد. او در این کتاب احادیثی را نقل کرد که نشان میداد غیبت امام پیشبینی شده بود، و اینکه این غیبت برای حکمتهایی است که ما شاید نفهمیم، اما باید به آن ایمان داشته باشیم. او همچنین تأکید کرد که وظیفه شیعیان در دوران غیبت، انتظار، تقوا، و عمل به احادیث ائمه گذشته است. به تعبیری می توان گفت غیبت کبری بمنزله بحرانی برای شیعیان بود که شخصیت صدوق را شکل داد.
قبل از پرداختن به آثار شیخ صدوق، باید درک کرد که چرا او اصلاً احساس کرد باید احادیث را جمع کند. در قرن چهارم هجری، جامعه شیعی با چندین چالش روبرو بود. با آغاز غیبت کبری شیعیان نیاز داشتند مرجعی برای پاسخ به سؤالات دینی خود داشته باشند. همچنین نسل راویان که مستقیماً از امامان یا از اصحاب امامان حدیث شنیده بودند، در حال از بین رفتن بودند. هر روز، یکی از این راویان میمرد و با او، احادیث زیادی که فقط او به یاد داشت نیز از بین میرفت. خطر جعل حدیث رو به افزایش بود، افراد مختلف، برای اهداف سیاسی، مذهبی، یا حتی مالی، احادیث جعلی میساختند و آنها را به پیامبر یا ائمه نسبت میدادند. پراکندگی احادیث جاهای مختلف و فقدان مجموعه جامعی که شامل تمام ابواب فقهی یا اعتقادی باشد معضل دیگری بود که صدوق جوان را به فکر واداشته بود. شیخ صدوق همه این چالشها را میدید و احساس میکرد که باید کاری انجام دهد. او نمیخواست احادیثی که ائمه با رنج و مشقت فراوان به اصحاب خود آموخته بودند، در طول تاریخ گم شوند. صدوق نمیخواست که نسلهای بعدی شیعیان نتوانند به سخنان واقعی ائمه دسترسی داشته باشند و به جای آن، با احادیث جعلی سروکار داشته باشند. به همین دلیل، او تصمیم گرفت که خود را وقف این رسالت کرده ، تمام وقت خویش را صرف این کار کند. سفر به شهرهای مختلف، یافتن راویان معتبر، استماع دقیق احادیث، تحقیق در اسناد، در نهایت تدوین کتابهایی که بتواند برای نسلهای آینده مرجع باشد. مهمترین اثر شیخ صدوق، کتاب «من لا یحضره الفقیه» است. این کتاب یکی از چهار کتاب حدیثی اصلی شیعه است که به «کتب اربعه» معروف هستند. اما این کتاب ویژگی خاصی دارد که آن را از سه کتاب دیگر متمایز میکند، فلسفه تدوین آن از نام کتاب، «من لا یحضره الفقیه»، به معنای «برای کسی که فقیه نزد او حضور ندارد» هویداست. این نام، خود بیانگر فلسفه شیخ صدوق است، او میخواست کتابی بنویسد که مردم عادی، کسانی که در روستاهای دورافتاده زندگی میکنند، کسانی که دسترسی به عالم دینی ندارند، بتوانند از آن استفاده کنند و احکام دینی خود را بیاموزند، البته بزعم صدوق این رویکرد نافی ضرورت دسترسی و مرجعیت مجتهد و فقیه برای مردم نبود. این دیدگاه به ضرورت ، تفاوت اساسی با نظریههای بعدی مرجعیت و تقلید دارد. در دورههای بعد، فقیهان گفتند که مردم عادی نمیتوانند مستقیماً از احادیث استنباط کنند و باید از یک مجتهد تقلید کنند. اما شیخ صدوق چنین چیزی نمیگفت، او معتقد بود که اگر حدیث صحیح است و واضح است، هر کسی میتواند آن را بفهمد و به آن عمل کند. این باور او به سادگی دین و قابلیت فهم آن برای همه مردم برمیگشت. وی معتقد بود که خداوند دین را برای همه فرستاده، نه فقط برای نخبگان و فقیهان. صدوق این انگاره را داشت که پیامبر و ائمه وقتی سخن میگفتند، به گونهای سخن میگفتند که مردم عادی بتوانند بفهمند و پیچیده کردن مفاهیم دین صواب نیست. کتاب «من لا یحضره الفقیه» شامل حدود ۹۰۰۰ حدیث است که تمام ابواب فقهی را پوشش میدهد. در این کتاب فقهی از طهارت و نماز گرفته تا معاملات، نکاح، طلاق، ارث، قضا، و دیات مورد اشاره قرار گرفته اند شیخ صدوق در این کتاب، معمولاً سند کامل احادیث را ذکر نکرده و فقط متن حدیث را آورده است. دلیل این کار این بود که او میخواست کتاب برای مردم عادی قابل استفاده باشد. اگر او سندهای طولانی را میآورد، کتاب خیلی حجیم میشد و برای استفاده عملی مناسب نبود. البته این بدان معنا نیست که او به اسناد اهمیت نمیداد، در کتابهای دیگر خود، سندها را کامل ذکر میکند اما در این کتاب خاص، هدف او عملی بودن کتاب بود، نه نمایش دانش حدیثی. یکی از ویژگیهای جالب این کتاب این است که شیخ صدوق گاهی خود نظر فقهیاش را هم اضافه میکند. او میگوید: «و انا افتی بکذا» – و من به این فتوا میدهم. این نشان میدهد که او خود را نه صرفاً راوی، بلکه فقیهی میدانست که میتواند از احادیث، حکم استنباط کند، اما او تأکید میکرد که استنباط او نیز مبتنی بر احادیث است، نه بر عقل محض.همانگونه که بارها و در موارد متعدد مورد اشاره قرار گرفت ، تالیفات حضرت شیخ صدوق هدفمند ، هوشمند و متناسب با نیاز زمانی نگارش شده اند. پرداختن به انگیزه نوشته های صدوق خود کتاب مستقلی را می طلبد و در صورتی که «کتابنامه صدوق» نگارش یابد و نوشته های این دانشمند گرانمـایه به جامعه عـلمی و اسلامی شناسانده شـود قدر و جایگاه وی بیش از پیش روشن می شود. از آثار مهم دیگر شیخ صدوق، کتاب «التوحید» است که احادیث درباره توحید و صفات الهی را جمعآوری کرده است. این کتاب ارزشمند و فاخر نمایانگر رویکرد او در معرفتشناسی دینی است. در این کتاب، شیخ صدوق صدها حدیث از پیامبر و ائمه درباره توحید، صفات خداوند، نفی تشبیه و تجسیم و مسائل مرتبط با معرفت الهی گردآوری کرده است. اما نکته مهم و قابل تامل این است که او در این کتاب، بیشتر ناقل است تا تحلیلگر. او بر اساس نقشه راهی که ترسیم کرده ، احادیث را میآورد و کمتر به استدلالات عقلانی پیچیده میپردازد. این رویکرد، نمایانگر و شاخص مهمی برای تایید باور او به «توحید روایی» است. صدوق معتقد بود که بهترین راه برای شناخت خداوند، این است که به آنچه خود خداوند از طریق پیامبر و ائمه درباره خود گفته است گوش دهیم. او میگفت: «چگونه من با عقل محدود خود میتوانم خدای نامحدود را بشناسم؟ بهتر است آنچه را که خود خداوند درباره خود گفته است بپذیرم.» البته تصریح به این مساله بدان معنا نیست که او عقل را کاملاً رد میکرد. در این اثر از عقل استفاده شده است، اما نه به عنوان منبع اصلی معرفت، بلکه به عنوان ابزاری برای فهم بهتر احادیث. کتاب دیگر مهم شیخ صدوق، «کمال الدین و تمام النعمه» است که درباره غیبت امام زمان نوشته شده است. این کتاب در واقع تسلی بخش و پاسخ به بحران روحی و فکری شیعیان در دوران غیبت کبری است. در این کتاب، شیخ صدوق احادیثی را گردآوری کرده که نشان میدهد، غیبت امام زمان عج پیشبینی شده بود. او احادیثی از پیامبر و ائمه گذشته نقل میکند که در آنها به غیبت اشاره شده است. هدفش این بود که به شیعیان بگوید: «نگران نباشید. این غیبت طبیعی است و پیشبینی شده بود، امام ما غایب است، اما او موجود است و زمانی که خداوند بخواهد، ظهور خواهد کرد.» همچنین در این کتاب به شبهاتی پاسخ میدهد که مخالفان مطرح میکردند. به باور و تاکید صدوق ، امام در غیبت، دلهای مؤمنان را نگه میدارد، از دین دفاع میکند، زمین را از فساد کامل حفظ میکند. این کتاب، آرام کننده قلوب بسیاری از شیعیان بود که در حیرت غیبت گرفتار شده بودند. آنها وقتی این احادیث را میخواندند، آرامش میگرفتند و میفهمیدند که غیبت، پایان امامت نیست، بلکه مرحله دیگری از آن است. صدوق بر این نکته پای می فشارد که : امام واسطه ی فیض الهی است و او است که رابط میان عالم مادی و ربوبی است، اگر امام در روی کره ی خاکی نبود نوع انسان منقرض می گشت و اگر او نباشد خداوند به حد کامل شناخته نمی شود و در نتیجه عبادت نمی شود و رابطه ی بین عالم مادی و دستگاه آفرینش قطع می شود .
شیخ صدوق حدود سیصد اثر نوشته است (هرچند بسیاری از آنها امروز در دسترس نیست) که طیف وسیعی از موضوعات را پوشش میدهند و کتابخانه ای از معارف را در بر می گیرند. «عیون أخبار الرضا» احادیث امام رضا را جمعآوری کرده است، این کتاب اهمیت ویژهای دارد زیرا امام رضا در خراسان، نزدیک به محل سفرهای شیخ صدوق، مدفون است و بسیاری از احادیث او در آن منطقه حفظ شده بود. شیخ صدوق در سفرهای متعدد خود به مشهد و خراسان، این احادیث را جمعآوری کرد و با عشق و علاقه خاصی آنها را تدوین نمود. «علل الشرائع» کتابی است که به فلسفه احکام میپردازد ،در این کتاب، شیخ صدوق احادیثی را گردآوری کرده که پاسخ میدهند: «چرا این حکم وضع شده است؟» . او معتقد بود که مردم نباید فقط حکم را بدانند، بلکه باید حکمت پشت آن را نیز بفهمند. این کتاب نشان میدهد که او به تعلیم و تفهیم اهمیت میداد، نه صرفاً به نقل خشک احکام. «الخصال»کتابی است که احادیث را بر اساس اعداد طبقهبندی کرده است. مثلاً ابواب «الواحد» (احادیث درباره یک چیز)، «الاثنین» (احادیث درباره دو چیز)، و همینطور تا ده و بیشتر. این روش طبقهبندی، کار جستجو و حفظ احادیث را برای طلاب آسان میکرد. «معانی الأخبار» کتابی است که به توضیح واژگان و مفاهیم دشوار در احادیث میپردازد. شیخ صدوق میدانست که برخی از واژگان قدیمی یا اصطلاحات خاص در احادیث، برای مردم عادی قابل فهم نیست، پس این کتاب را نوشت تا به آنها کمک کند. این تنوع در آثار شیخ صدوق نشان میدهد که او نه فقط یک جمعآوریکننده احادیث بود، بلکه معلمی بود که میخواست دین را برای مردم قابل فهم و قابل عمل کند. برای درک عمیقتر اندیشه شیخ صدوق، باید به مکتب فکری مبتنی بر توحید روایی که او در آن رشد کرد توجه کنیم. مکتب قم، که در قرنهای سوم و چهارم هجری شکوفا شد، بر اصولی استوار بود که متفاوت از مکتب بغداد بود. در مکتب قم، محدثان معتقد بودند که وظیفه اصلی عالم دینی، «استماع» (شنیدن) و «نقل» (انتقال) است. آنها میگفتند: «ما نباید از پیش خود چیزی به دین اضافه کنیم. وظیفه ما این است که دقیقاً همان را که از ائمه شنیدهایم یا از راویان معتبر دریافت کردهایم، به نسل بعد منتقل کنیم.» این رویکرد، ریشه در احترام عمیق به سخن معصوم داشت ،آنها معتقد بودند که پیامبر و ائمه، کاملترین و دقیقترین بیان دین را داشتهاند، هر تلاشی برای بازتفسیر یا تأویل آن، ممکن است به انحراف منجر شود. این محدثان همچنین بسیار محتاط بودند در پذیرش راویان، آنها سلسلههای سندی را بررسی میکردند، از عدالت و ضبط راویان تحقیق میکردند، و فقط احادیثی را میپذیرفتند که از طریق راویان ثقه و معتبر نقل شده باشد. این دقت و احتیاط، از ارزشهای اصلی مکتب قم بود شیخ صدوق که در این محیط رشد کرده بود، این اصول را کاملاً درونی کرده بود. او خود را یک «راوی» میدانست، کسی که وظیفهاش انتقال امین سخنان معصومان است. وی معتقد بود که بهترین خدمتی که میتواند به دین بکند، این است که این سخنان را بدون تحریف، بدون اضافه، و بدون کموکاست، حفظ کند و به نسلهای بعدی منتقل کند.
شیخ صدوق حدود سیصد اثر نوشته است (هرچند بسیاری از آنها امروز در دسترس نیست) که طیف وسیعی از موضوعات را پوشش میدهند و کتابخانه ای از معارف را در بر می گیرند. «عیون أخبار الرضا» احادیث امام رضا را جمعآوری کرده است، این کتاب اهمیت ویژهای دارد زیرا امام رضا در خراسان، نزدیک به محل سفرهای شیخ صدوق، مدفون است و بسیاری از احادیث او در آن منطقه حفظ شده بود. شیخ صدوق در سفرهای متعدد خود به مشهد و خراسان، این احادیث را جمعآوری کرد و با عشق و علاقه خاصی آنها را تدوین نمود. «علل الشرائع» کتابی است که به فلسفه احکام میپردازد ،در این کتاب، شیخ صدوق احادیثی را گردآوری کرده که پاسخ میدهند: «چرا این حکم وضع شده است؟» . او معتقد بود که مردم نباید فقط حکم را بدانند، بلکه باید حکمت پشت آن را نیز بفهمند. این کتاب نشان میدهد که او به تعلیم و تفهیم اهمیت میداد، نه صرفاً به نقل خشک احکام. «الخصال»کتابی است که احادیث را بر اساس اعداد طبقهبندی کرده است. مثلاً ابواب «الواحد» (احادیث درباره یک چیز)، «الاثنین» (احادیث درباره دو چیز)، و همینطور تا ده و بیشتر. این روش طبقهبندی، کار جستجو و حفظ احادیث را برای طلاب آسان میکرد. «معانی الأخبار» کتابی است که به توضیح واژگان و مفاهیم دشوار در احادیث میپردازد. شیخ صدوق میدانست که برخی از واژگان قدیمی یا اصطلاحات خاص در احادیث، برای مردم عادی قابل فهم نیست، پس این کتاب را نوشت تا به آنها کمک کند. این تنوع در آثار شیخ صدوق نشان میدهد که او نه فقط یک جمعآوریکننده احادیث بود، بلکه معلمی بود که میخواست دین را برای مردم قابل فهم و قابل عمل کند. برای درک عمیقتر اندیشه شیخ صدوق، باید به مکتب فکری مبتنی بر توحید روایی که او در آن رشد کرد توجه کنیم. مکتب قم، که در قرنهای سوم و چهارم هجری شکوفا شد، بر اصولی استوار بود که متفاوت از مکتب بغداد بود. در مکتب قم، محدثان معتقد بودند که وظیفه اصلی عالم دینی، «استماع» (شنیدن) و «نقل» (انتقال) است. آنها میگفتند: «ما نباید از پیش خود چیزی به دین اضافه کنیم. وظیفه ما این است که دقیقاً همان را که از ائمه شنیدهایم یا از راویان معتبر دریافت کردهایم، به نسل بعد منتقل کنیم.» این رویکرد، ریشه در احترام عمیق به سخن معصوم داشت ،آنها معتقد بودند که پیامبر و ائمه، کاملترین و دقیقترین بیان دین را داشتهاند، هر تلاشی برای بازتفسیر یا تأویل آن، ممکن است به انحراف منجر شود. این محدثان همچنین بسیار محتاط بودند در پذیرش راویان، آنها سلسلههای سندی را بررسی میکردند، از عدالت و ضبط راویان تحقیق میکردند، و فقط احادیثی را میپذیرفتند که از طریق راویان ثقه و معتبر نقل شده باشد. این دقت و احتیاط، از ارزشهای اصلی مکتب قم بود شیخ صدوق که در این محیط رشد کرده بود، این اصول را کاملاً درونی کرده بود. او خود را یک «راوی» میدانست، کسی که وظیفهاش انتقال امین سخنان معصومان است. وی معتقد بود که بهترین خدمتی که میتواند به دین بکند، این است که این سخنان را بدون تحریف، بدون اضافه، و بدون کموکاست، حفظ کند و به نسلهای بعدی منتقل کند.
پس از درگذشت شیخ صدوق ، آثار او به سرعت در جهان شیعه منتشر شد. یکی از این آثار، رساله کوچکی بود تحت عنوان «اعتقادات الإمامیه» که شیخ صدوق در آن عقاید اصلی شیعه را به صورت خلاصه بیان کرده بود. این رساله به دست شیخ مفید رسید و او آن را با دقت مطالعه کرد ،شیخ مفید، با تمام احترامی که به شیخ صدوق داشت، در برخی نقاط با او مخالف بود. او احساس کرد که برخی عبارات شیخ صدوق، یا ممکن است به سوءتفاهم منجر شود، یا با اصول عقلانی توحید مغایرت دارد. به همین دلیل، او تصمیم گرفت کتابی بنویسد که در آن این نکات را تصحیح کند. این کتاب را «تصحیح اعتقادات الإمامیه» نامید که بعدها به «تصحیح اعتقادات الصدوق» معروف شد. اما نحوه نقد شیخ مفید بسیار آموزنده است. او در تمام طول کتاب، از شیخ صدوق با القاب احترامآمیز یاد میکند: «شیخنا الجلیل» (استاد بزرگوار ما)، «أبوجعفر رحمه الله» (ابوجعفر رحمت خدا بر او باد)، «رضی الله عنه» (خداوند از او راضی باد). او میگوید: «نیت من از این نقد، هتک حرمت استاد بزرگوار نیست، بلکه تصحیح مطالبی است که شاید به خاطر تمسک بیش از حد به ظاهر روایات، ایشان به آن رسیدهاند.» این نوع نقد، نمونهای است از اخلاق علمی اسلامی، شیخ مفید نشان میدهد که میتوان با کسی مخالف بود، میتوان نظرات او را نقد کرد، اما همه اینها را با احترام کامل انجام داد. او هرگز شیخ صدوق را تحقیر نمیکند، بلکه او را عالم بزرگی میداند که در یک موضوع خاص، نظر متفاوتی دارد. شیخ صدوق، بر اساس ظاهر برخی احادیث، صفاتی مانند علم، قدرت، حیات، سمع، و بصر را برای خداوند اثبات میکرد. او میگفت: «خداوند عالم است، قادر است، حی است، شنوا است، و بینا است.» اما او در تبیین چگونگی این صفات، به همان احادیث ارجاع میداد و تحلیل عقلانی عمیقی ارائه نمیکرد. شیخ مفید میگوید: «بله، خداوند این صفات را دارد، اما مهم است که بدانیم این صفات چگونه هستند. آیا این صفات، چیزی جدا از ذات خداوند هستند؟ آیا علم خدا یک چیز است و ذات خدا یک چیز دیگر؟ اگر چنین باشد، پس خدا مرکب است، یعنی از چند جزء تشکیل شده است ذات و علم و قدرت و… اما هر چیز مرکبی، نیازمند اجزای خود است، خدا که واجبالوجود است نمیتواند نیازمند باشد. این نظریه که «صفات عین ذات» هستند، یکی از آموزههای اصلی شیخ مفید است که بعدها در کلام شیعی جایگاه محکمی یافت. او میگفت: «وقتی میگوییم خدا عالم است، معنایش این نیست که او دارای یک صفت به نام علم است که چیزی جدا از خودش باشد ،بلکه معنایش این است که ذات او به گونهای است که علم را شامل میشود. شیخ صدوق، برخی از این تحلیلات عقلانی را ارائه نداده بود، نه به این دلیل که نمیدانست، بلکه به این دلیل که معتقد بود نیازی به آنها نیست. او میگفت: «چرا باید این مسائل را پیچیده کنیم؟ همین که ائمه گفتهاند خدا عالم است، کافی است، نباید بیشتر از این در کیفیت تحقیق کنیم.» حالا که با زندگی و آثار شیخ صدوق آشنا شدیم، وقت آن است که پرسشهای انتقادیتری بپرسیم. آیا کاری که شیخ صدوق انجام داد، یعنی جمعآوری گسترده احادیث، کار درستی بود؟ آیا راه دیگری وجود داشت؟ابتدا باید به دلایل شیخ صدوق برای این کار توجه کنیم. وی در مقدمه کتابهایش توضیح میدهد که چرا احساس کرد باید این کار را انجام دهد: اول، بحران غیبت کبری، همانطور که گفتیم، شیعیان در دوران غیبت کبری، دیگر امام معصومی نداشتند که به او رجوع کنند. آنها نیاز داشتند به مرجعی برای پاسخ به سؤالات دینی خود، شیخ صدوق میگفت: «اگر ما سخنان ائمه گذشته را حفظ نکنیم، مردم چطور میتوانند دین خود را بفهمند؟» دوم، خطر انقراض احادیث، او میدید که راویان مسن در حال مرگ هستند و با آنها، احادیث زیادی نیز از بین میروند. صدوق میگفت: «اگر من این احادیث را جمع نکنم، دیگر فرصتی نخواهد بود، این آخرین نسلی است که میتواند از راویان قدیمی بشنود.» سوم، مردم عادی نیاز داشتند بدانند چگونه نماز بخوانند، چگونه روزه بگیرند، چگونه معامله کنند، و غیره. شیخ صدوق میگفت: باید کتابی باشد که مردم بتوانند به آن رجوع کنند و احکام خود را یاد بگیرند. چهارم، دفاع در برابر مخالفان، مخالفان شیعه، عقاید و احکام شیعی را به چالش میکشیدند. صدوق میگفت: «باید بتوانیم نشان دهیم که عقاید ما بر اساس سخنان معصومان است، نه ساخته و پرداخته ما.» واضح است که بتدریج و با رونق معارف گوناگون می توان ادعا کرد شیوه های مناسبتری در تحلیل ها قابل استفاده بوده است ، این امر هم اکنون نیز قابل تسری به متاخرین پس از صدوق و حتی در میان علمای غیر شیعی می باشد، مهم این است که در نقدها از جاده انصاف خارج نشویم .
یکی از تأثیرات کمتر دیدهشده شیخ صدوق، تأثیر او بر ادبیات دعا و زیارت شیعی است. ایشان در کتابهای خود، دعاها و زیارتهای زیادی از ائمه نقل کرده است. این دعاها و زیارتها، تا امروز توسط شیعیان خوانده میشوند. زیارتنامههای امام رضا، از کتاب «عیون أخبار الرضا» شیخ صدوق است، همچنین، بسیاری از ادعیه روزانه که شیعیان میخوانند، از کتابهای او نقل شده است. این دعاها و زیارتها، نه تنها متون دینی هستند، بلکه آثار ادبی زیبایی نیز هستند که بر فرهنگ و ادبیات فارسی و عربی تأثیر گذاشتهاند. شاید مهمترین تأثیر شیخ صدوق، تأثیر او بر شکلگیری یک نوع تفکر دینی باشد، او نشان داد که میتوان بدون درگیر شدن در مباحثات پیچیده فلسفی و کلامی، دیندار خوبی بود. او نشان داد که سادگی، فضیلت است و گوش دادن به سخن معصومان و عمل به آن، راهی مطمئن برای رسیدن به خدا است. این نوع تفکر، همچنان در میان بسیاری از مسلمانان وجود دارد، کسانی که میگویند: «من میخواهم ساده زندگی کنم. قرآن بخوانم، حدیث بشنوم، و به آن عمل کنم. نمیخواهم درگیر فلسفه و کلام شوم.» این افراد، شاید ندانند، اما در واقع از رویکرد شیخ صدوق پیروی میکنند. وقتی به زندگی و کار شیخ صدوق نگاه میکنیم، تصویری از انسانی میبینیم که در دوران بسیار پیچیدهای زندگی میکرد، اما رویکردی ساده داشت. او در عصری بود که شیعه با بحران غیبت کبری روبرو بود، فلسفه و کلام در اوج پیچیدگی خود بودند، فرقههای مختلف با هم میجنگیدند و جعل حدیث رواج داشت. اما او راه سادهای را برگزید: بشنو و نقل کن. او به مردم گفت: «شما نیازی به فلسفه پیچیده ندارید. نیازی به استدلالات کلامی عمیق ندارید ،به سخنان معصومان گوش دهید و به آنها عمل کنید.» این پیام، برای بسیاری از مردم عادی که توانایی درک مباحثات پیچیده فلسفی را نداشتند، پیام آرامشبخشی بود. اما آیا این سادگی، همیشه فضیلت بود؟ یا گاهی به سادهانگاری میانجامید؟ این سؤالی است که باید صادقانه پاسخ دهیم. شیخ صدوق معتقد بود که مردم میتوانند مستقیماً از احادیث بفهمند و به آنها عمل کنند. او کتاب «من لا یحضره الفقیه» را نوشت تا مردم وقتی به فقیه دسترسی ندارند ،بتوانند دین خود را بیاموزند. اما تاریخ نشان داد که این فرض چندان عملیاتی نبود. مردم نتوانستند خودشان از احادیث متعارض استنباط کنند. آنها نتوانستند تشخیص دهند کدام حدیث صحیح است و کدام ضعیف ،آنها نتوانستند به مسائل جدیدی که حدیث مستقیمی درباره آنها نبود پاسخ دهند. در نتیجه، نظریه اجتهاد و تقلید شکل گرفت و مردم برای فهم دقیق دین نیازمند به متخصصان دین شدند، این رجوع هیچ گونه منافاتی با آموزه های مورد باور صدوق ندارد. می توان گفت شیخ صدوق خیلی خوشبین بود درباره توانایی مردم عادی همچنین، تمسک بیش از حد او به ظاهر احادیث، گاهی به مشکلاتی منجر شد. برخی احادیث، اگر به ظاهرشان گرفته شوند، ممکن است به تشبیه یا باورهای نادرست منجر شوند. شیخ مفید درست این نکته را نقد کرد و گفت که باید با عقل نیز احادیث را بسنجیم. حالا به سؤال اصلی برمیگردیم: آیا کاری که شیخ صدوق انجام داد، یعنی جمعآوری گسترده احادیث، کار درستی بود؟از یک طرف، بله: – بدون او و امثال ایشان ، میراث حدیثی شیعه از بین میرفت – مردم نیاز داشتند به مرجعی برای یادگیری دین خود – در دوران غیبت کبری، احادیث ائمه گذشته تنها راه ارتباط با میراث امامان بود – او این کار را با صداقت و امانتداری انجام داد از طرف دیگر، نه: – جمع احادیث باعث پیچیده شدن دین شد – احادیث منبع اصلی اختلافات میان مسلمانان شدند – جعل حدیث همچنان ادامه یافت و تشخیص واقعی از جعلی دشوار شد – احادیث گاهی ابزار قدرت و سیاست شدند – دین از دسترس مردم عادی دور شد و آنها وابسته به متخصصان شدند شاید پاسخ این باشد:جمع احادیث هم ضروری بود و هم مشکلساز. ضروری بود چون بدون آن، بسیاری از جزئیات دین از بین میرفت. اما مشکلساز هم شد چون دین را پیچیده کرد و زمینه اختلافات را فراهم کرد. شاید اگر فقط احادیث متواتر و قطعی جمع میشد، اگر فقط احادیث عملی و ضروری حفظ میشد، اگر بر قرآن به عنوان اصل تأکید بیشتری میشد، امروز وضعیت بهتر بود. اما این را نمیدانیم. شاید اگر چنین میشد، مشکلات دیگری پیش میآمد. تقابل شیخ صدوق و شیخ مفید، در واقع نشاندهنده دو مسیر متفاوت برای رسیدن به یک هدف است: شناخت خدا و دین. شیخ صدوق گفت:راه شناخت خدا، گوش دادن به سخن معصومان است. «بشنو و بپذیر.» این راه توحید روایی است.
شیخ مفید گفت:راه شناخت خدا، استفاده از عقلی است که خدا به ما داده است. «بیندیش و بفهم.» این راه توحید عقلانی است. کدام درست است؟ شاید هر دو، شاید بشر نیاز دارد هم به شنیدن و هم به اندیشیدن. نیاز دارد هم به نقل و هم به عقل ، نیاز دارد هم به تواضع در برابر وحی و هم به استفاده از قوه عاقله. تاریخ اندیشه شیعی نشان داد که نمیتوان فقط یکی را برگزید ،نه افراط در نقل درست است و نه افراط در عقل. راه میانه، ترکیب متعادل هر دو است. شیخ صدوق نماینده یک قطب بود، قطب نقل و روایت ،شیخ مفید نماینده قطب دیگر بود، قطب عقل و استدلال. و نسلهای بعدی، از هر دو آموختند و راه میانه را یافتند. امروز، بیش از هزار سال پس از شیخ صدوق، میراث او هنوز زنده است. کتابهای او هنوز خوانده میشوند، از احادیثی که او جمع کرد هنوز استناد میشود، دعاهایی که او نقل کرد هنوز خوانده میشوند.و رویکردی که او داشت، هنوز میان بسیاری از مسلمانان زنده است. این میراث زنده، نشان میدهد که او کار ارزشمندی انجام داد، شاید کار او کامل نبود، شاید اشکالاتی داشت، شاید نقدهایی به آن وارد است،اما نمیتوان انکار کرد که او خدمت بزرگی به اسلام و تشیع کرد. در سختترین دوران تاریخ شیعه، وقتی امام در غیبت بود و شیعیان سرگردان بودند، راهی برای نجات پیدا کرد: حفظ سخنان ائمه. او گفت: «اگر امام حاضر نیست، سخنان ائمه گذشته حاضر است ،به آنها رجوع کنید.»این پیام، تا امروز معنای خود را حفظ کرده است. از شیخ صدوق چه میآموزیم؟ چه درسهایی برای امروز داریم؟ ۱. ارزش صداقت: در عصر ما که اطلاعات زیاد است اما صداقت کم، شیخ صدوق یادآور میشود که صداقت مهمترین چیز است. او دروغ نمیگفت، تحریف نمیکرد، و فقط آنچه را که واقعاً شنیده بود نقل میکرد. ۲. ارزش سادگی: در عصر ما که همه چیز پیچیده شده، شیخ صدوق یادآور میشود که سادگی فضیلت است، نباید دین را بیش از حد پیچیده کرد ،نباید مردم را از دین دور کرد با زبان تخصصی و پیچیده. ۳. ارزش تواضع: شیخ صدوق هرگز ادعای کمال نکرد، او گفت: «من راوی هستم، نه معصوم.» این تواضع، در عصر ما که همه ادعای دانستن همه چیز را دارند، کمیاب و درس مهمی است. ۴. ارزش خدمت: شیخ صدوق تمام عمر خود را وقف خدمت به دین کرد، او برای جمعآوری حدیث، هزاران کیلومتر سفر کرد، ماهها از خانواده دور بود و رنجهای زیادی کشید،این فداکاری، الگویی است برای کسانی که میخواهند به دین خدمت کنند. ۵. احترام در اختلاف: از تقابل شیخ صدوق و شیخ مفید میآموزیم که میتوان با کسی اختلاف نظر داشت اما به او احترام گذاشت، شیخ مفید با اینکه برخی نظرات شیخ صدوق را نقد کرد، همیشه از او با احترام یاد کرد. این درسی است که در عصر ما که اختلافنظرها به دشمنی تبدیل میشود، بسیار ضروری است. ۶. تعادل میان نقل و عقل: از داستان شیخ صدوق و شیخ مفید میآموزیم که نه باید فقط به نقل اکتفا کرد و نه فقط به عقل ،هر دو ضروری هستند و مکمل یکدیگرند،باید راه میانه را یافت. شیخ صدوق در سال ۳۸۱ هجری در شهر ری درگذشت ، اما پیام و صدای او هرگز نمی میرد. صدایی که میگوید: «دین ساده است، به سخن معصومان گوش دهید.» صدایی که میگوید: «صداقت مهمتر از همه چیز است.» صدایی که میگوید: «خدمت به دین، بالاترین افتخار است.» وی شاید همه چیز را درست نکرد، شاید برخی مشکلات را پیشبینی نکرد ،اما او صادق بود، او خدمت کرد. او میراثی باقی گذاشت که هنوز زنده است و شاید همین کافی است برای اینکه او را یک عالم بزرگ بنامیم. نه به خاطر معجزات یا کرامات، نه به خاطر سالم ماندن جسدش، بلکه به خاطر خدمتی که به دین کرد، به خاطر صداقتی که داشت، و به خاطر میراثی که باقی گذاشت. شیخ صدوق، محدث بزرگ قرن چهارم، راوی امین سخنان معصومان، و خادم صادق اسلام، جایگاهش در تاریخ اندیشه شیعی محفوظ است، او نشان داد که میتوان با سادگی، صداقت، و خدمت، جاودانه شد. و شاید این بزرگترین درس است که از او میآموزیم: نه پیچیدگی، نه ادعا، نه قدرت، بلکه صداقت و خدمت، راه جاودانگی است در این نوشته سعی شد تصویری جامع، تحلیلی، و در عین حال منصفانه از شیخ صدوق ارائه شود. او انسانی بود با نقاط قوت و ضعف، در دوران سختی زندگی میکرد و تلاش کرد راهی برای نجات دین پیدا کند. شاید راه او کامل نبود، اما صادقانه بود و همین صداقت، او را مانا کرده است. رحم الله الشیخ الصدوق رحمه واسعه





